توی کتاب جغرافی خواندم یکی از شاخه های جغرافیا به نجوم برمیگردد. همان طور که خانوم کسایی دارد راجع بهش صحبت می کند و از دانشجو های جغرافیای دانشگاه شهید بهشتی حرف میزند با خودم فکر می کنم، آن آرزوی دور... آن خاطره ی واپسین روزهای کودکی ام که برای همیشه قیدش را زده بودم شاید یک روزی بتواند جامه ی عمل بپوشد. شاید من بتوانم برای همیشه ی همیشه خودم را میان کتاب های نجوم قایم کنم و تا می توانم راجع به اورانوس و نپتون و مشتری بخوانم و فاصله ی همه سیاره های از خورشید را از حفظ باشم و قبل از مسیر خانه مان پیچ و خم های راه شیری را بشناسم...
خانوم کسایی می گوید، زمین شناسی خوانده چون کاربردش توی ایران خیلی بیشتر از جغرافیای ریاضی (که همان شاخه ی نزدیک به نجوم است) بیشتر بوده. می گویم آن قدیم ها که آرزوی منجم شدن داشتم توی کشورمان هیچ خبری از هیچ فعالیت فضایی ای نبود اصلا شاید به همین خاطر باشد که کمی بزرگتر که شدم با وارد شدن به روزهای نوجوانی ام به طور کامل فراموشش کردم و الان وضع خیلی بهتر از آن موقع هاست. سبا که میز عقب نشسته با خنده می گوید:" یعنی برای این می خواستی منجم شی؟ که...."
خدا می داند که من چه قدر این خنده های سبا را دوست دارم، با خوشحالی بهش می گویم که این آرزو مال خیلی پیش تر از این هاست، وقتی چهارم دبستان بودم و غیر از کتاب نجوم چیز دیگری را نمی خواندم، همان موقع که وضعیت آب و هوای اورانوس و زهره را بهتر از زمین بلد بودم. سبا با همان خنده های دوست داشتنی اش می گوید:" خب حالا برو منجم شو..."
می خندم، رویم را برمیگردانم تا چشم های سبا که ازشان شیطنت می بارد را نبینم، می گویم:" دیگه لازم نیست جغرافیای ریاضی بخونم... چیزهایی را که تو آسمون دنبالش می گشتم، خیلی وقته روی زمین پیدا کردم"
حالا اینجام نشسته ام و هدی دارد برایم عکس می فرستد و خوشحالم که آن سال کادوی تولدم را که تلسکوپ بود و هیچ چیز نشان نمی داد را پس دادیم و "پلی مگنت" خریدیم و تا من سال ها بعد به علی تقدیمش کنم. در هر حال این مگنت ها بیشتر از آن تلسکوپ به درد می خورد... برای دیدن نشانه های روی زمین نیازی به تلسکوپ نیست... همین دو تا شیشه ی عینکم هم کفایت می کند....
پ.ن: حالا باید دستشو ببوسم :|